دود آتش حلوا پزان در چشم عالی قاپو
فضای جلوخان و حیاط ورودی کاخ عالی قاپو دودآلود و پر از همهمه است. دود از چوبهای سوخته زیر دیگهای حلوا و کاچی پزان نذری برمیخیزد.
بیست و یکم رمضان است، و زنانی که چادرها را به کمر بسته و بالاسر دیگ، حلوا هم میزنند، در این اولین روز از اسفند سال ۱۳۰۸ خورشیدی، احتمالا کسانی هستند که از سرمای کشنده زمستان آن سال جان سالم به در برده، حالا به شکرانه زنده ماندن خود و خانوادههاشان، باقیمانده ذغالی که از قرار یک مَن، شش قِران خریده بودند را آوردهاند تا روی آتشش حلوای نذری بپزند.
خانم ع.صفوی هم آنجاست، همان بانوی فاضله که حالا بیشتر از بیست مقاله در روزنامه اخگر (روزنامهی محلی شهر اصفهان) منتشرکرده است.
البته او برای ادای نذر به عالیقاپو نیامده است؛ دلیل آمدنش را از زبان خودش بشنویم: «نظر به اشتیاقی که به دیدن جنبه دیانتی مردم اصفهان داشتم و منتظر وقت بودم، روز بیست و یکم ماه رمضان از منزل خارج شدم برای رفتن به طرف مساجد و شرکت با مومنین و مومنات. ولی درهر مسجدی که قدم گذاشتم به غیر از معدودی از مردم، کسی را که مشغول عبادت باشد ندیدم. از یک شخصی سوال کردم: مگر امروز در کدام مسجد نماز میگزارند؟ در جواب گفت برو به عالی قاپو. من مقصود این جمله را نفهمیدم زیرا که عالی قاپو نه مسجد است نه امام زاده، در قدیم الایام عمارت سلطنتی بوده و فعلا هم اداره دولتی است. مقصود از رفتن به آنجا چیست؟
پس از قدری تفکر خیال کردم شاید مقصود گوینده مسجد شاه بوده که نزدیک عالی قاپو است. به هرحال رفتم به طرف مسجد شاه و عالی قاپو.» (اخگر،ش۳۰۶، ۱۳۰۸ ش)
نویسنده در پاراگراف اول گزارش، برای ما که در ۹۴ سال بعد خوانندگانش هستیم، به نکته جالبی اشاره میکند: «عالی قاپو فعلا اداره دولتی است.» در عصر زمامداری قاجار، آن تعداد از بناهای صفوی که از هجوم افغانها و سپس، هرج و مرج دوران افشاریه و زندیه گزند کمتری دیده بودند، توسط حاکمان نالایقی از جمله ظلالسلطان که بزرگترین پسر ناصرالدین شاه بود اما چون مادرش از تبار قجر نبود شاه نشد، ملک شخصی شمرده شده و به این و آن واگذار یا فروخته میشد.
کاخ عالیقاپو طی این دست به دست شدنها، تا سال ۱۳۰۸ش نسبتا سالم مانده بود و در اختیار اداره بلدیه قرار داشت. اگرچه سنت حلواپزان که احتمالا از گذشتههای دورتری در این مکان مرسوم بوده، همچنان در روزهای تعطیل و مناسبتهای مذهبی، ادامه داشته است. «عالیقاپو که در اوایل دوره پهلوی نیز به عنوان محل نذورات و پختن آش و…مورد استفاده قرار میگرفت، صدمات زیادی دیده بود.(هنرفر،ص۸۴۲)»
اگر خانم صفوی میدانست که درست یک سال بعد، یعنی سال ۱۳۰۹ ش، اداره بلدیه به عمارت تیموری(موزه تاریخ طبیعی کنونی) منتقل خواهد شد و در عوض، کتابخانه عمومی در کاخ عالیقاپو استقرار خواهد یافت، شاید اندکی از خشم او در توصیف فضای آن روز عالیقاپو کاسته میشد:
«میدان شاه پر بود از جمعیت زن و مرد، بدین قسم: پیادهرو مخصوص عبور زنها و وسط میدان برای مردها. زنها هر کدام با یک بقچه بسته میرفتند به طرف عالی قاپو، در وسط میدان هم یک عده جوان بیعار که خود را مانند میمونهای فرنگ آراسته بودند، مانند بازیگرهای تئاتر حرکات ژیمناستیک میکردند.
این وضعیت بیرون عالیقاپو (بود). عجبا نمیدانم چگونه شرح دهم داخل عالیقاپو را که عقل حیران است! در فضای جلوی درب بزرگ، قریب به سیصد نفر زن و بچه جمع شده و صدای داد و فریاد و فحش آنها گوش فلک را کر میکرد. از طرفی، شعله آتش و دود به طوری آن فضا را تاریک و کثیف کرده بود که قوه تنفس نمانده بود.
آری این بود مسجد بزرگ ما مسلمانان و طریقه عبادت. این قصر و بارگاه که جایگاه بزرگترین سلاطین ایران بوده و مرکز عمران و آبادی شهر اصفهان، امروز باید طاق و رواق آن را از دود آتش سیاه و تباه سازند. مقتضی است (از این برنامه) کاملا جلوگیری به عمل آید.افسوس که روز به روز به جای کسب علم و معرفت، ترقی معکوس مینمایند.
آیا روزی هم خواهد رسید که در فضای یکی از این عمارات تاریخی، به جای تشکیل تودههای زنان حلوا پز، انجمنهای ترقیطلب زنان یا کنگره زنان عالمه تشکیل شده و به این اوضاع شرمآور فعلی خاتمه داده شود؟ آری ممکن است ولی با عدم توسعه دامنه معارف و تعلیم و تربیت زنان، نور امیدی به نظر نمیرسد!»
البته در سالهای بعدی، اوضاع بهتر شد و نور امید تاحدودی تابید؛ اگرچه از زنان حلوا پز و تابیدن یا نتابیدن نور امید و معرفت بر اجتماع آنان خبری در دست نداریم، اما عمارت عالی قاپو نجات یافت! در سال ۱۳۰۹ شمسی، طرح تشکیل انجمن آثار ملی مورد بررسی قرار گرفت و سرانجام به سال ۱۳۱۱شمسی، اساسنامه این انجمن به تصویب مجلس رسید.(شفقی،۱۳۸۱:۳۶۲) مرمت آثار تاریخی اصفهان نیز از۱۳۱۱ آغاز شد.
میدان نقش جهان و مسجد جامع عباسی، اولین بناهایی بودند که مورد مرمت قرار گرفتند.(هنرفر، ۱۳۵۰) کاخ عالیقاپو که در ۱۳۱۰ مجددا به بلدیه واگذار شده بود، سرانجام در ۱۳۱۶شمسی توسط اداره معارف از شهرداری تحویل گرفته شده و تحت نظارت آقای صهبا، نماینده باستانشناسی، تعمیر شد.(اخگر،شماره۱۲۸۶)
خانم ع.صفوی، که آرزو داشت به جای اجتماع زنان حلوا پز، انجمن زنان عالمه در کاخ عالیقاپو تشکیل شود، احتمالا در آن زمان با مفهوم کاخ_موزه آشنایی نداشته است.
اما چند سال بعد (پس از۱۳۲۰)، در دوره پهلوی دوم که هیئت متخصصان ایتالیایی برای مرمت بناهای اصفهان فراخوانده شدند و نقاشیها و تزئینات عالیقاپو را از زیر گچ بیرون آوردند (هیلنبراند،۱۳۸۰) با تغییر اوضاع جهانی و فعال شدن نهادهای بینالمللی، دستور تبدیل این ابنیه به موزه، برای همیشه، صادر شد.
نمیدانم آیا آن زمان، خانم صفوی در اصفهان بوده تا به بازدید موزه عالیقاپو برود؟ و در عبور از پلههای مارپیچ آن، مردمانی را ببیند که «با میخ و مداد و دیگر ابزار بر روی نقاشیهای نفیس و گرانیهای این ساختمانها یادگار مینویسند…»(تجویدی،۱۳۴۲) و لابد با دیدن این صحنه، یاد دود آتش حلواپزان بیفتد و در گزارشش بنویسد:
افسوس که این مردمان همان مردمانند، چون نورعلم و معرفت هنوز بر آنان نتابیده است !؟
نویسنده: زهرا علوی