محله بیدآباد اصفهان تلفیقی از سنت و مدرنیته
میراثی که تاریخ در محله بیدآباد جا گذاشته است
محله بیدآباد اصفهان
خیابان آیت الله طیب را که پشت سر بگذاری، در تقاطع خیابان مسجد سید، محله ای بزرگ است که بین خیابان های چهارباغ ، فروغی، کاشانی و طالقانی محصور شده است، محله ای که بار سنت و مدرنیته را یکجا به دوش گرفته است.
این را وقتی حس می کنی که از هیاهوی خیابان فروغی و شلوغی خیابان های اطراف می رسی به بیدآباد، خیابان نه چندان عریضی که صدای شیطنت گنجشک ها بر هر صدای دیگری غالب است.
پیرمرد، روی جدول کنار مادی فدن، نشسته و با دست لرزانش به امتداد مادی اشاره می کند که می رسد به خیابان های اطراف محله که عمرشان به تاریخ گذشته گره می خورد.
از جلوی مسجد علیقلی آقا مادی فدن یا فدا عبور می کند و سردر مسجد به سمت مغرب است. مسجد، صحن نسبتاً کوچک و زیبایی دارد وشبستان آن با کاشی هایی از نوع گره کاری تزئین شده است. کتیبه سردر به خط
ثلث قهوه ای رنگ به خط علی نقی امامی و تاریخ ۱۱۲۲ هجری قمری را نشان می دهد.
پیرمرد از تاریخچه حمام می گوید: علیقلی آقا از درباریان دو پادشاه صفوی شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی می رسد کسانی که سال ها پیش بنیان این حمام را گذاشتند و بعد بر خرابه های حمام خانه ها ساخته شد.
تا اینکه روزی فردی در خواب دید که می گویند در زیر درختی در محله بید آباد گنجی است که توسط هندوهایی که از اصفهان می گذشتند پنهان شده است او با کندن
به حمامی می رسد که حالا در این محله خودنمایی می کند کافی است پایت را در آن بگذاری تا شاخصه های معماری و بنای شگفت انگیزی را مشاهده کنی.
حمامی که با تزئینات بسیار مانند موزه ای شگفت انگیز در دل محله می درخشد. وقتی توی کوچه پسکوچههای قدیمی ری قدم میزنید حتماً نگاهتان به حمامهای قدیمی افتاده است، حمامهایی که برخی از آنها سالهاست که متروکه شده و نامشان در فهرست آثار ملی کشور قرار گرفته و برخی از آنها با توجه به حضور زائران و مهاجران کم و بیش رونق دارد.
در گذشته به دلیل کمبود امکانات و تاسیسات آب لولهکشی و وسایل گرمایشی،ساخت حمام در منزلهای شخصی امکانپذیر نبوده، بنابراین وجود یک حمام در هر محله برای نیاز اهالی کفایت میکرد و تا همین چند سال پیش حمامهای عمومی شهر همچنان از رونق خاصی برخوردار بودند.
با یک پرسوجو از اهالی خبردار شدیم که در سالهای اخیر بیش از ۳۰ حمام عمومی در ری دایر بوده است که با توجه به درآمد عالی این صنف و اهمیت حمامها، هرکدام از حمامیهای شهر برای خودشان برو بیایی داشتهاند، اما با تغییر ساختار شهری حمامها کمکم مشتریهای سابق خود را از دست دادهاند و جز تعداد انگشت شماری از آنها مابقی حمامیها به صرافت تغییرکاربری افتادهاند و با توجه به مساحت قابل توجه حمامهای قدیمی، مراکزتجاری و تالارهای پذیرایی با نام همان حمامهای قدیمی جایگزین آنها شدهاند و آن تعدادی هم که هنوز حمامهایشان را تعطیل نکردهاند، دلخوش مسافران، زائران و مهاجرانی هستند که در طول سفر گذرشان به این حمامها میافتد.
بطوریکه هم اکنون اکثر مردم محله بید آباد را لرهای اصفهانی شده تشکیل می دهند این مردم با اینکه از مهاجرت آنان زمان زیادی گذشته اما هنوزلهجه لری خود را حفظ کرده که البته اندکی نیز با لهجه اصفهانی مخلوط شده است اینان هنوز خود را لر تبار می دانند .
پیرمرد عمرش را در این محله گذرانده از گذشته های دور که اینجا به لحاف دوزی و نجاری ختم می شده تا اکنون که مغازه ها مدرن تر شده اند در گذشته در هر کوچه و محلهای یک یا دو مغازه لحافدوزی قرار داشته است که با توجه به نیاز اهالی محله از رونق خوبی هم برخوردار بودهاند اما این روزها از لحافدوزیهای دورهگرد دیگر خبری نیست و از میان نجاریهای قدیمی نیز که در و کلون در می ساخته اند فقط تعداد انگشت شماری از آنها مشغول فعالیت هستند والبته ناگفته نماند بیشتر آنها در کنار لحافدوزی
به فروش پتو و لحافهای آماده و الیافهای مصنوعی هم مشغول هستند و یا مغازه ها به مبل فروشی تبدیل شده اند تا با این ترفند رونق کار و بار خود را حفظ کنند.
پیرمرد از همان روزهایی که قدش از چهار پنج وجب تجاوز نمی کرده تا حالا که نوه هایش هم به سر و سامانی رسیده اند وجب به وجب این خیابان را از سرگذرانده و حالا توی پیاده روهای تنگ خیابان منتهی به مسجد سید بر درختی کهنسال همراه با رفقای قدیم می نشیند و تعجبی هم ندارد که مثل کف دست سوراخ سنبه های محله را بشناسد.
سوراخ سنبه هایی که می رسد به بازارچه بید آباد با قدمتی بالا بکر و دست نخورده از دوران قدیم که زمان گرچه دستی به سر و رویش کشیده اما همچنان میزبان مردمانی از خود محله و محله های دیگر است.
کنار یکی از کوچه ها مغازه عطاری و کفاشی و لوازم پلاستیک فروشی است که از ظاهرش پیداست به تازگی رنگ و بوی جدید به خود گرفته و از شیوه سنتی به درآمده. پیرمردی، جلوی ورودی عطاری نشسته و کتابی می خواند.
سرفصل صفحه ای که پیش رویش باز است نوشته شده سماق در مورد داروهای گیاهی است .می گوید: مردم اینجا بیشتر لرهایی هستند که از چهارمحال بختیاری و ایذه به اینجا آمده اند.
گرچه سنش به ۳۰۰ سال پیش نمی رسد اما می داند که بیش ازسه قرن پیش شیرانی ها به این محله آمده اند و با پسوند بیدآباد شهرت یافته اند و نسل اندر نسل این محله به نام آنها گره خورده است.
صدای قژ و قژ در کهنه یکی از خانه های محله هنگام بازشدن، تلفیق می شود با تصویر حوض نیمه پری که دور تا دورش شمعدانی چیده شده؛ شمعدانی هایی که توی هوای زمستانی زیاد تر و تازه به نظر نمی رسند اما اینجا خانه ها هنوز هم نقش آپارتمان به خود نگرفته اند هنوز هم می توانی سنت را در آنها ببینی.
سبک ساخت خانه ها قدیمی است. اتاق هایی که فاصله اش از زمین به یک متر میرسد، دورتادور حیاط نه چندان بزرگ واقع شده اند.
مغازه ها هم هنوز رنگ و رویی تازه ندارند. لبنیات فروشی هایی که ماست فله ای و شیر و پنیر می فروشند. پیرمردی که کنار مسجد علی قلی آقا نشسته می گوید: این مسجد و حمام و مدرسه باهم هستند مثل سه قلوهایی که به بازارچه وصل می شوند .بازارچه عل قلی آقا هم هیچ چیز از سنت کم ندارد.
از مسگران و لبافان گرفته تا رنگرزان و فروشندگان ادویه و پوشاک اینجا همه چیز هست. از دیگر عناصر مهم مرکز محله علیقلی آقا که در دوره های اخیر به این مجموعه اضافه شده است یک زورخانه است.
در مورد این زورخانه اطلاعات مکتوب در دسترس نیست ولی بنابر اظهارات اهالی محل ، محله بیدآباد یکی از محلات پهلوان پرور شهراصفهان بوده و پهلوانان این شهر غالباً بیدآبادی بوده اند و از این جا برای مسابقه با پهلوانان سایر شهرها به پایتخت می رفته اند حتی چند تن ازآنها برای مدتی پهلوان پایتخت هم بوده اند.
به هر حال با بررسی ها و تحقیقاتی که در محله انجام شد محل زورخانه شناسایی شد که در ضلع غربی مجموعه قراردارد .
این محله با کاربری کشاورزی حالا تغییر شکلی چشمگیر تغییر شکل یافته است اما مردمان ساده ای دارد که هنوز صداقت بهترین مشخصه آنها است.
بریانی معروفی در این محله است که از هر کسی بپرسی آدرسش را می دهد. بوی بریان از چند کوچه آنطرف تر می آید. دیوارها آجری اند و نقشی ندارند وهنوز هم کوچه ها بوی کاه گل می دهند تا پیشینه خود را حفظ کرده باشند.
درآمد مردمان محله آنقدرها بالا نیست که بتوانی خانه های مزین به سنگ های گران قیمت را ببینی خانه ها معمولا ساده اند و بازسازی شده اند.
شاخ و برگ های بیرون آمده از حیاط خانه ها و درخت های قطور خیابان خبر می دهد که روزی اینجا کوچه باغ پردرختی داشته؛ مرد فروشنده می گوید: «الان دیگر از بیدهای بسیار در این محله خبری نیست، سال هاست دیگر اینجا تبدیل شده به محله ای شلوغ و پر رفت و آمد.
هرچه بیشتر به سمت جنوب خیابان، می روی هجوم ماشین ها بیشتر و از بکری ابتدای خیابان کم می شود. خیابان تنگ است و کوچه ها تنگ تر، اما همه چیزانگار نظم خاصی دارد؛ نظمی که خاص محله های قدیمی است.
بماند که قدمت اینجا حرف اول را می زند. مسجد سید با ۲۰۰ سال قدمت،بازارچه بیدآباد با ۳۰۰ سال قدمت، بازارچه شاطر باشی ۴۰۰ سال قدمت،حمام علیقلی اقا(موزه مردم شناسی) ۳۰۰ و بازارچه با ۳۰۰ سال قدمت با مردمانی که بیشترشان سالخورده های قدیمی هستند که هنوز هم در مغازه هایشان رنگ و بوی گذشته را مثال می زنند. پیرمرد من آن قدر خمیده نیست که نتواند نوک درختان را ببیند.
شانه هایش اگرچه نحیف اند ولی در نگاهش حتی از پشت عینک ته استکانی هنوز هم برق علاقه و کنجکاوی دیده می شود. ولی امیرپیرزنی را که به پاکت کاغذی کهنه و مچاله ای می ماند نشانم می دهد و می گوید فرنی فروش این محله هم یکی از قدیمی های بیدآباد است که حالا سمنو را هم می توانی جلوی پیشخوان مغازه اش ببینی و کافی است یک بار امتحان کنی و دیگر دست برنداری از فرنی هایی که طعم و مزه قدیم را می دهد و حالا کمتر می توانی در مغازه های امروزی بیابی.
پیرمرد هنوز روی جدول خیابان نشسته، می گوید آن موقع ها اگر محله ۲ هزارنفر جمعیت داشت، حالا شده ۲۰ هزار نفر، همه چیز با سابقش فرق کرده است.
خیابان ما پر از نعمت است. چند تا نانوایی و صدتا بقالی که اولش مانده بودم از کدامشان خرید کنم که به آن دیگری برنخورد. سبزی فروشی و میوه فروشی آن قدر زیاد است که به همه می رسد. ولی پیاده روها، لطمه ای جدی به عشقم می زند. آن قدر تنگ و باریک است که نمی شود شانه به شانه رفت. یا باید جلوتر بروی یا عقب بمانی یا تند بروی و یا راه بدهی.
ساختمان ها بلند وکوتاه کیپ هم اند. هر کوچه ای چند ساختمان نیمه کاره دارد با بساط تیرآهن و کیسه های سیمان و فرغون و ماشین هایی که بار خاک دارند. همه جا دارند خانه های قدیمی را خراب می کنند و آپارتمان می سازند. همیشه ازکوچه هایمان بدم می آمد. کوچه های تو در تو و با دیوار های کوتاه گلی.
کوچه هایی که با خانه هایی قدیمی درست شده بود. خانه هایه مربع شکلی که ارتفاعشان به دو متر هم نمی رسید و فقط یک پنجره داشتند. پنجره ها درست کنار در های چوبی و کم ارتفاع بودند،کنار چهارچوب. هیچ کدام آنها پرده نداشت و درون خانه معلوم بود. یک فرش قرمز و یک پیک نیک که به کپسول گاز نارنجی رنگ و متوسط وصل بود. هیچ اتاق دیگری در خانه نبود. خانه وسیله ی دیگری نداشت.
از همه مهم تر، هیچ کسی در خانه زندگی نمی کرد. ساعت ها می نشستم و از پشت پنجره به گل های فرش خیره میشدم و منتظر می ماندم تا صاحب خانه بیاید ولی خبری نبود. فکر می کردم آینه من حتما ارتباطی با این خانه ها دارم، ولی این طور نبود. شب میشد و تاریکی امان نمی داد تا به خیال بافی ادامه دهم و بر می گشتم پیش پیرمرد.
دریا قدرتی پور – مجله اینترنتی گردشگری سپاهان